محل تبلیغات شما



تا طرّۀ طرّارت زد دست به طرّاری

دست همه بربستی، فریاد ز دستانت!


"فروغی بسطامی"

باز به یک بیت مرا به اسیری گرفته ای.
بیقرار دنبال رد خیالت راهی شدم
همه جای شهر بوی تن تو را گرفته اند
و هر گوشه ، تو را و یاد شیرین تو را تداعی گرند.
وقتی دستان مرا در دستانت گرفتی
همان روز همان ساعت 
عشقی به عظمت دنیای زیبای نگاهت را ارزانیم داشتی .
من اسیر وادی خیالم
 رفتن ات شروعی شد برای پایان گرفتن ام.
آرامگاهی شد که در هر گوشه کنارش 
یاد و خاطرات تو را با خود چال می کردم.
گور کنی بودم که زیباترین معشوقه اش را
به جبر .در دل خاک سرد مدفون می کرد.

چه سکوت درد آوری و چه فضای خاصی 
یادت  هر ثانیه بر من زنده می شد
می دانستی رفتن ات هم آغوشی ام  با مرگ است
و انتخاب همان فضا برای دیدار
نشان از عمق و درک والای  نگاهت را داشت.
می دانستی چطور می شود روحی را مچاله کرد.
تو در دست بردن به پنهانی ترین حس های درونی ام ، استاد بی بدیلی بودی.
حال حرفی نیستگله ای نیست
برو.
لمس دستانت تنها دارایی من در قلب این آرامستان خواهد بود و تنها غزل عاشقانه ام
همین بیت کوتاه 
فریاد ز دستانت

فقط بیست و یک روز لازم دارم
تا تو را فراموش کنم
بیست و یک روز باید بمیرم و زنده شوم تا بتوانم
از این مهره ی ماری که با خودت داری
و مرا در چنته اش ؛ به هر لحظه مردن دعوت می کنی ، نجات یابم
بیست و یک روز برایت می نویسم
روز بیست دوم سراغم را بگیر
اگر زنده بودم فقط یک جمله فقط یک جمله 
برایم بنویس و برو
بنویس تمام این بیست و یک روز را نگرانم بودی
تمام این بیست و یک روز را دلهره داشتی ، دلهره ی
اینکه واقعا توانسته ام تو را فراموش کنم
و این غیر ممکن را ممکن سازم .#.بهناز خرّم

 


آنی 
آن کنایه‌ی مرموز

آنی که، نیست؛ ولی از هر بودنی 
به تو نزدیک تر است.
مثل ، های و هویی در مرتفع ترین  قسمت کوه
که بر می گردد و بر استخوانت می نشیند
آنی تو‌‌به زیباترین معنی
در پنهانی ترین جملات ابراز
آنی که گم می شوی در کشور کلمات
در مانده می شوی در بیان یک احساس
شوریده می شوی، چون شاعر شعری محال
تو آنی ‌.همان کنایه ی مرموز
که هزار دوستت دارم را
در خود و با خود داری
آری همانی که بر زبان می آیی و ممنوع می شوی
درست مثل لذت بوسه ای که
بر چشمت در غبار وادی خیال می زنم
چه زیبا جاری می شوی بر من و چه 
محال دور می شوی از تن.#.بهناز خرّم



((آمده ام که سر نَهم))
سجده زنم ، ضجه زنم
بوسه زنم به در گهت
باز رَه خطر  زنم‌
آمده ام به زیر لب
اسم تو را صدا زنم
آن بُت گُل روی تو رو
به دست کِشم، به سَر بَرم
آمده ام که مستِ مست
در پی تو روان شوم
یا آتش عشق تو را
به جان خَرم به جان بَرم
آمده ام که بی خبر 
راهزن دلت شوم
بوسه به لب ، جام به دست
تو را چو جامه تن کنم
وگر تو را جدا کنند
سَر دَهم و تن ندهم#بهناز خرّم


‍ هر کجایی یادت را چه صمیمانه به آغوش دارم

چه پر جرات در خیالت ، غوطه ورم

چقدر آرامی ، در این گوشه از دلم

من خیالت را به تن می کنم.‌

و تو بی خبر ، عاشقانه ها در من می آفرینی

تمام تلاشم را در مخفی کردن و نگفتن ، احساساتم به صف می بندم

ولی نامت که وارد قلب و روحم می شود، دیگر ، عصیانی به بزرگی دوست داشتنت بر می خیزد

عجزم، تلاش پنهان کاریم در این لحظه دیدنی ست

سر آخر من می مانم ، و خیالت که گره خوردیم و مچاله شدیم

من همین گوشه از تنهایی را می پرستمبهناز خرّم


‍ ‍ 


در جستجوی عشق تو و مهربانی ام

ای تو تمامِ سوز و گدازِ جوانی ام

هرشب ستاره می‌شمرم در خیال تو

ای تو طلوعِ هر شبهٔ آسمانی ام

دردی به سینه دارم از عشق تو یادگار

ای تو دوای اینهمه دردِ نهانی ام

درد تو را به جان خَرم ای آیت شفا

چون بوی یوسفی ، که رسد ناگهانی ام

زلفت گره به کار رقیبان ما زده

دل شد اسیرِ تو، به کجا می کشانی ام

 سرگشته در خیال تو، در بیت بیت شعر

ای مطلع غزل، به کجا می رسانی ام

بنشین نظاره کن تو بر این حال زار من

دیریست ره‌نشین ِ تو در بی نشانی‌ام

خرّم نشد دل حزین من از رنجِ هجرِ تو

بازا ، به صد بهانه چرا، می رمانیم؟! #بهناز خرّم



تو در خوابی
و من بیدارِ بیدارم
تو چون مئ در شریر این رگ و  این تن
، تو در خوابی
دوباره شعر من لبریز مستی و بد حالی ست

شکوه شب ، صدای پنجه مهتاب
زیر چتر این آسمان آبی آبی
رسیدم ، بر کف دستان گرم تو
و آن آغوش مست تو.
و رقصی همچو پرواز کبوترها
 تو در خوابی
و من بیدار بیدارم
به گردت چون پَر پروانه می گردم
ترا تا انتهای عشق ، خواهانم
تو در خوابی و من بیدار بیدارم .
مرا غرق وجودت،  کن 
مرا در خواب پیدا کن
تو در خوابی و من بیدار بیدارم
#بهناز خرم


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

خرید بیسیم کنوود | قیمت بیسیم کنوود زهی